سرزمینهایی که پهلویها از ایران جدا کردند + سند
پهلویها بهخلاف اینکه در تصاحب زمینهای مردم اهتمام داشتند بهگونهای که رضاشاه از سوی یک روزنامه فرانسوی جانور زمینخوار لقب گرفت، اما نسبت به تمامیت ارضی اهتمام نداشتند و با درخواست انگلیس، ارتفاعات آرارات، دشت ناامید و جزیره بحرین را واگذار کرد.
به گزارش نبأپرس– در طول 53 سالی که پهلویها بر ایران حاکم بودند، بخشهایی از زمینهایی ایران جدا شد که مهمترین و بزرگترین آن جزیره بحرین بود. این اتفاق هم در دوره پهلوی اول و هم در دوره پهلوی دوم رخ داد؛ یعنی پدر و پسر هر دو در جدایی بخشهایی از سرزمینهای ایران نقش داشتند.
جدایی آرارات و دشت ناامید
پیش از آغاز جنگ جهانی دوم قدرت متمرکز رضاخان اداره مملکت را برعهده داشت. با روی کار آمدن آتاتورک در ترکیه، انگلیس و غرب برای اینکه شوروی را در حلقه محاصره داشته باشند، پیمان دوستی و عدم تجاوز بین ایران، ترکیه، افغانستان و عراق در سال 1316 در کاخ سعدآباد منعقد کردند.
این کشورها به موجب پیمان سعدآباد متعهد شدند سیاست هماهنگ داشته باشند و به مقابله با خطری که هر یک از دولتهای آنان را تهدید کند، بپردازند. ضمن اینکه در امور داخلی یکدیگر مداخله نکنند.
رضاخان انعقاد این پیمان را یک پیروزی و موفقیت برای حکومتش دانست و گفت: «چون اوضاع عمومی جهان ایجاب میکرد که ما نیز بیش از پیش در تحکیم بنیان صلح بکوشیم. پس از رفع اختلافات سرحدی با عراق قراردادی را که در طرح آن قبلاً توافق حاصل شده بود با دول دوست و همسایه خود افغانستان و ترکیه و عراق به نام پیمان سعدآباد منعقد نمودیم و این پیمان در شرق بیسابقه بود و در این هنگام که امور عالم دچار آشفتگی است مددی بزرگ به بقای صلح خواهد بود…»
اما به اعتقاد پژوهشگران تاریخ و تحلیلگران این پیمان علاوه بر اینکه نفعی برای ایران نداشت و تماماً در راستای سیاستهای انگلیس برای مهار شوروی و کمونیسم بود، تمامیت ارضی کشورمان را خدشهدار کرد و به موجب این قرارداد بخشهایی از سرزمینهای کشورمان جدا شد.
به اعتقاد پژوهشگران تاریخ پیمان سعدآباد علاوه بر اینکه نفعی برای ایران نداشت و تماماً در راستای سیاستهای انگلیس برای مهار شوروی و کمونیسم بود، تمامیت ارضی کشورمان را خدشهدار کرد و به موجب این قرارداد بخشهایی از سرزمینهای کشورمان جدا شد.
سرلشکر ارفع عضو هیأت تحدید حدود و حل اختلافات در خاطرات خود که در کتاب تاریخ بیست ساله ایران به قلم حسین مکی آمده نوشته است: «به کاخ سلطنتی رفتم و به اتاق داخل شدم و گفتم عرایضی دارم. چند دقیقه بعد شاهنشاه وارد شدند در حالی که من نقشهها را روی میز پهن کرده بودم. همین که نقشهها را دیدند فرمودند: «موضوع چیست؟» من شروع کردم به توضیح دادن که فلان تپه چنین است فلان منطقه چنان است، آنجا سخت مورد نیاز ماست، و از این حرفها… ولی پس از مدتی که با حرارت عرایضی کردم با کمال تعجب دیدم اعلیحضرت چیزی نمیفرمایند. وقتی سرم را بلند کردم دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه میکند گویی به حرفهایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است تا ببیند من چه میگویم. من سکوت کردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی… بگو ببینم این تپه این جا از آن تپه که میگویی بلندتر نیست؟ عرض کردم: «بلی قربان»… فرمودند: «آن را چرا نمیخواهی؟ این یکی چطور؟» عرض کردم «بلی». فرمودند: «منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. مهم نیست که این تپه از آن که باشد. آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم.»
در رابطه با اروندرود نیز باقر کاظمی وزیر وقت امورخارجه ایران در خاطراتش میگوید: «ما نزد رضاشاه رفتیم، نوریسعید وزیر عراق آمد و گریه و زاری کرد که بگذارید این رودخانه مال ما بشود. شما دریای فارس و دریای مکران (عمان) را دارید، اما ما هیچ چیز نداریم.» رضاشاه گفت: خُب اروند را به اینها بدهیم. به اینها داد چون انگلیسیها به رضاخان فشار آورده بودند. باقر کاظمی در ادامه میگوید: «به نظرم از جایی به رضاخان فشار آورده بودند.»
کلیت پیمان سعدآباد به نفع انگلیس بود و سه کشور ترکیه، افغانستان و عراق نیز منافعی را به دست آوردند، اما این پیمان از جهات مختلف مادی و سیاسی به ضرر ایران تمام شد. ترکیه قسمتی از ارتفاعات آرارات را که دارای موقعیت استراتژیک و سوقالجیشی بود به دست آورد. خط مرزی ایران و عراق نیز به زیان ایران تعیین شد، چراکه رضاشاه منابع نفتی غرب و اداره کامل اروندرود را به عراق واگذار کرد و پذیرفت بابت عبور کشتیهای نفتکش از آبادان مبالغ هنگفتی به عراق بپردازد. افغانستان هم با امضای این پیمان از تلاش احتمالی حرکت ناسیونالیستی ایران برای بازگرداندن مناطق تاجیکنشین این کشور در امان ماند.
چهار سال بعد پوچ و بیهوده بودن پیمان سعدآباد آشکار شد؛ چراکه با وقوع جنگ جهانی دوم و با اتحاد شوروی و انگلیس (متفقین) برای اشغال ایران در شهریور 1320 نه تنها هیچ یک از تعهددهندگان این پیمان به یاری ایران نیامدند، بلکه دولت عراق کشور خود را در اختیار انگلیسیها برای حمله به ایران قرار داد.
جدایی جزیره بحرین
محمدرضا پهلوی در سفری به هند در چهاردهم دی 1347 در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با اعمال زور بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم، در یک همه پرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد میگذارد، تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل شوند!
با بسترسازی و هماهنگیهای گسترده ایجاد شده همهپرسی با دخالت انگلیسیها انجام شد. شاه نیز به نظر مردم و مجلس شورای ملی اهمیتی نداد. محمدرضا پهلوی علاوه بر آنکه دست از ادعای مالکیت بحرین برداشت، توجیهاتی نیز برای کمکاری در بازپسگیری حاکمیت بحرین مطرح کرد. آنچنانکه شاه برای توجیه این عقبنشینی خود، در 2 آبان 1347 موافقتنامهای با دولت عربستان امضا و پس از آن بود که در دهلی نو در سفر به هند مواضع خود را مطرح کرد.
امیرخسرو افشار قائم مقام وزارت خارجه و مسئول مذاکره با دولت انگلستان، موضعگیری جدید شاه را نتیجه «توصیههای رییس اینتلیجنت سرویس انگلیس در تهران» دانسته و این احتمال را مطرح کرده که شاید عقبنشینی بهتآور شاه در پی توافق با دولت انگلستان در تثبیت مالکیت ایران بر جزایر سهگانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک اتخاذ شده است.
شاه که در عمل، دیگر یارای ایستادن در برابر انگلستان و وارد کردن نیروی نظامی برای دفاع از تمامیت ارضی ایران را نداشت، در تاریخ 24 دی 1348 در جمع کارکنان وزارت امور خارجه با تاکید بر تسلط 150 ساله انگلیس بر بحرین گفت: انگلیس این جزیره را به ایران پس نخواهد داد و من نمیتوانم چون دنکیشوت رفتار کنم.
در خاطرات اسدالله علم هم بخشهایی از توجیهات پیاپی شاه نقل شده است: اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن میگویند. به لحاظ اقتصادی مجمعالجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند، زیرا نفت آنجا که تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد!
همچنین محمدرضا پهلوی اضافه کرده است: از نظر اهمیت استراتژیکی و سوقالجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز آن جزایر دیگر ارزشی ندارد، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست.
محمدرضا پهلوی در شهریورماه سال 1349 به روزنامه گاردین گفت: «با توجه به این که ذخایر مروارید بحرین به پایان رسیده است، بحرین از نظر ایران دیگر اهمیتی ندارد». هویدا نخست وزیر وقت هم گفت: به هیچ کس مربوط نیست. دختر خودمان بود، به هر کس میخواستیم شوهرش دادیم.
اما در همان زمان هم بالغ بر سه میلیون و هشتصد هزارتن نفت از چاههای نفتی بحرین استخراج میشد و در کنار نفت منابع دیگری مانند آلومینیوم نیز در صدر منابع بحرین و پروسه فرآوری آن در کارخانه مربوطه سودآوری بسیار بالایی را حاصل میکرد که به موازات موارد یاد شده صنعت شیلات و صید ماهی و همچنین صید صدف و مروارید هم قابل توجه بود.
اردیبهشت 1349، استقلال بحرین در شورای امنیتی سازمان ملل مورد تایید قرار گرفت. 24 اردیبهشت، مجلس شورای ملی با مخالفت تنها 4 نماینده جدایی بحرین را تایید کرد. در 28 اردیبهشت نیز با رأی همه 60 نماینده مجلس سنا، آخرین گام برای جدا شدن استان چهاردهم ایران برداشته شد. اسدالله علم در خاطرات خود چنین نوشته است: گوینده رادیو ایران خبر جدایی بحرین را چنان با افتخار خواند که گویی هم اکنون بحرین را فتح کردهایم.
انگلیسیها مسئله بحرین را به وضوح با طرح جزایر سه گانه گره زدند و تهدیدات خود را بیش از پیش افزایش دادند. آنها وانمود میکردند که اگر شاه با استقلال بحرین موافقت کند، در عوض از حمایت انگلیس برای نگهداری جزایر سهگانه برخوردار خواهد بود.
ایران بحرین را از دست داد و شاه پس از کوششهای بسیاری در نهایت تنها موفق شد یک موافقتنامه درباره جزایر سه گانه از سران انگلیس و قبایل عربی بگیرد که در این موافقتنامه از عبارت: “Occupation” استفاده شده است که به معنای اشغال است. در واقع اعراب خلیج فارس موافقتنامهای را امضا میکنند و میپذیرند که ایران جزایر سه گانه را اشغال کرده است و همین کلمه بعدها بهانه به دست اماراتیها داده که ادعا کردند ایران این جزایر را اشغال کرده و خواستار بازپسگیری آن شوند.
انتهای پیام/
لینک خبر: