سروده پناهی نیکو شاعر معاصر و پرندی به مناسبت روز خبرنگار و عاشورای حسینی

علی پناهی نیکو شاعر معاصر و ساکن پرند، یک غزل مثنوی کوتاه به مناسبت روز خبرنگار و قدردانی از خبرنگاران همچنین یک تضمین به مناسبت روز عاشورای حسینی و واقعه کربلا سرود.

 

به گزارش نبأپرس از پرند، علی پناهی نیکو شاعر معاصر و ساکن شهر پرند، به مناسبت روز خبرنگار و قدردانی از زحمات و تلاش خبرنگاران و تقارن آن با روز عاشورای حسینی، یک غزل مثنوی کوتاه به عنوان قدردانی از خبرنگاران و گرامیداشت روز خبرنگار و یک تضمین به مناسبت روز عاشورا و واقعه کربلا سرود که تقدیم شما می شود.

*سروده علی پناهی نیکو شاعر معاصر و ساکن شهر پرند، به مناسبت روز خبرنگار

مخبران گه گاه غوغا میکنند
هر گره کان کور شد وا میکنند

 

مخبران گه گاه غوغا میکنند
هر گره کان کور شد وا میکنند

چون عقابی تیز بین وقت شکار
سوزنی در کاه پیدا میکنند

گاه خواب نیمه شب را هم رها
نقش خود در صحنه ایفا میکنند

کارشان سخت و خطرها در کمین
هر که بد کارست رسوا میکنند

در رسالت پای بند و محکمند
نی اسیر سیم و زر یا درهمند

گه شکر گه شو کرانش در قلم
شو کرانش سهم هر اهل ستم

خیران را میستاید هر کجا
کار زشت محتکر ها بر ملا

وقت پیکارش به خصم بی نوا
نوک زوبین قلم سویش رها

لنز دوربینش به هنگام شکار
هر طرف چرخد نهان و آشکار

دست حق همراهتان با دا که هست
هم ز لطف او قلم داری بدست

از پناهی تهفه ی نا قابلم
این ز نخل کلک من شد حاصلم

*سروده و تضمین با اولین بند ترکیب بند .. محتشم کاشانی به مناسبت واقعه ی کربلا و روز عاشورای حسینی توسط علی پناهی نیکو شاعر معاصر و ساکن شهر پرند:

با زین چه شورش است که در خلق عالمست
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

 

در سوگ او که پور علی دور خاتمست
سرهای عاشقان بسراپرده اش خم است
صد محتشم بگرید و گوید اگر کم است

با زین چه شورش است که در خلق عالمست
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

از خون نا به حق شده امت چنین حزین
داغ حسین کرده و زار و دل غمین
پی برده بر مصیبت عظمی که گوید این

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
تا نفخ سور خاسته تا عرش اعظم است

از درد روز خون که بود پیش و روبرو
از عرشیان بسوی زمین است های و هو
گریان ملائکه همه بر کشته های او

این صبح تیره باز دمید از کجا کز او
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

جن و ملک ز داغ جوانان به پیچ و تاب
از غم کشیده شمس و قمر چهره در نقاب
از آن که کربلا شده از رنگ خون خزاب

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کا شوب در تمامی ذرات عالم است

این نور مصطفی پسر مرتضی علیست
خونش برای راه به آزادگی دریست
از این ستم که بشد صاحب زمان گریست

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

این ناها و سینه زدنها برای چیست
این سر جدا ز کین و جفا بهر ما ولیست
تنها نه شیعه از غم عضمای او گریست

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سر های قدسیان همه بر زانوی غم است

آری سماعیان که همه مست این خمند
در بهر عشق شاه لب تشنگان گمند
آنان که عرشی یند و نخورده گندمند

جن و ملک بر ادمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدمست

ای نوحه گر که بر حرمش گشته نوحه خوان
ترکیب بند محتشم آتش بزد به جان
تضمین شد از پناهی و برمحتشم که هان

خاموش محتشم که از این شعر خون چکان
از اشک چشم مستمعان موج بر هم است

والسلام. التماس دعا

علی پناهی نیکو شاعر معاصر از شهر پرند

انتهای پیام/


لینک خبر:



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − 7 =

دکمه بازگشت به بالا